لانتوری

مینی تجربه

لانتوری

مینی تجربه

00:11

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۵۵ ب.ظ
تیتر اول روزنامه های جمعه هشته هشته هشتاد و هشت:

پسری که یک روز قبل از ولنتاین برادر بزرگتره خود را با دستمال کاغذی خفه کرد و به قتل رساند و سپس به دلیل ترس خود را معرفی کرد!

پسر را به اتاق بازپرس بردند،بازپرس صندلیه خود را عقب کشیدوودر مقابل پسرک آنسوی میز روی صندلی نشست که ناگهان،صندلی زااارتی شکست و بازپرس مثل عن پهن شد و با توجه به شکستگیه استخوانه ماتحت نتوانست به ادامه ی بازپرسی بپردازد!

پسر را به زندان بردند تا روز بعد بازپرس دیگری برای از سر گیریه پرونده خود را معرفی کند.

فردا آمد اما بازپرسی نیامد،ولنتاین بود دیگر گاهی بازپرس ها هم تنشان به خوارش می افتد!

پسر باز هم در کف باز پرس ماند و یک روز دیگر در زندان ماند و فردای روز ولن؛همه ی بازپرس ها شنگول و منگول برای بازکردن گره این پرونده صف کشیدند!

اما اینبار پسرک تمامی بازپرس ها را در کف گذاشت و با  قرار دادنه یک بیلاخه بزرگ در مقابل دیدگانشان و فاش نکردن انگیزه قتل آنها را به بازی با عروسک های قرمزی که روز ولن هدیه گرفته بود فرستاد و راز پرونده راز ماند.

سرانجام روز دادگاه فرا رسید،بگذریم که پسر 15ساله سه بار خود را خیس کرد و قاضی برای جلوگیری از ریدنش دستور داد یک چوب پنبه در سوراخش فرو کنند،اما همین پسر شاشو از مواضع خود کوتاه نیامد و رازش را بر ملا نکرد.

آنقدر نکرد و نکرد و نکرد که دادگاه حکم اعدامش را صادر کرد.

چن روز بعد طناب دار مقابل دیدگان پسرک بود و او همچنان به خود میشاشید!

سرباز ها پسر را روی چارپایه بردند،طناب را دور گردنش انداختند و بالاخره چار پایه از زیر پاهای پسر کشیده شد.

دیگر شاشی باقی نمانده بود که بخواهد خود را خیس کند،پسرک فقط میخندید که وانگهی؛

طناب پاره شد و او زارتی روی زمین افتاد و به خود رید!

با اینکه استخوان ماتحت او هم شکست اما از مرگ نجات یافته بود و تنها فکری که اورا خوشحال میکرد این بود:

برادرم را کشتم و دیگر کسی هنگام خودارضایی هایم درون اتاق مزاحمم نیست.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۱۷

نظرات  (۲۸)

8.8.88 چه روز مهمی است؟؟؟ :دی یادش بخیر :)
الان واقعیت جامعه رو از دید طنز بیان کردی؟ :دی
من نقد نمیکنم ولی بد نبود
حالا اولیشه بهتر میشه
من میدونم تو موفق میشی :دی
پاسخ:
یادته؟:-D
یه چیز تو همین مایه ها:-D
این خوب نبود خودم میدونم.ایشالا بهتر شم.
هه خوبه من داداش ندارم
راحت.. میزنم
پاسخ:
خوش به حالت:-D
بعنوان اولین داستان اصن فکرشم نمی کردم کارت انقد خوب باشه :))
_ نچ نچ نچ ؛ ترویجه برادر کشی می کنی ؟ :دی
ما همین جا نتیجه می گیریم پدرو مادرا باس به فرزندانشون  خونه خالی بدن که سره هم بلا ملا نیارن !
پاسخ:
مچکر:-D
اوهون:-P
والا بغران:-D
واسه کار اول خوب بود..ولی من چن جا رو نفهمیدم...احتمالا از بیسوادیمه....
1- قرار دادنه یک بیلاخه بزرگ در مقابل دیدگانشان و فاش نکردن انگیزه قتل آنها را به بازی با عروسک های قرمزی که روز ولن هدیه گرفته بود فرستاد و راز پرونده راز ماند.(الان این جا دقیقا منظور چیه...)
2- الان این طنابه یه دلیلی برای پاره شدن باید داشته باشه....خب این دلیل چی بوده...بی گناه که نبوده طرف....این جنبه ی طنزش بوده آیا؟
-اینم جز سوالام نیس..ولی با دسمال کاغذی هم می شه آدم کشت خدایی؟:))
معنی مورد یکو فهمیدم...اگه منظورت از بیلاخه همون بیراهه باشه البته....
کلا خوب بود...ولی آفرین نداره..:))
بعدیا بهتر می شه حتما...

پاسخ:
بیلاخ همون انگشته شصته خودمونه!:-D
منظور هم مسخره کردنه ولنتاینه هم کنایه به کارمندای وظیفه نشناس.
این از شانسه پسرس و کمی تخیل:-D
این جنبه ی طنز داشت که با دسمال کاغذی خفه کنه.
میدونم.ایشالا که بهتر میشم.
:o
پاسخ:
هون؟
بد نبود...
پاسخ:
خوبم نبود.
تا این حد هیچ جا خنگ بازی در نیاورده بودم...مرسی گفتی...:))
بیلاخه= انگشت شست.....:))))))))
پاسخ:
خیلیم خوب:-P
من میگم یه کاری کن بده کتاب خانه ملی تا چاپش کنن حیفه نویسنده به این خوبی ناشناخته بمونه ؟هون؟موافق نیستی ؟ داستان تک بود اصلا :))

پاسخ:
الان کلهم منالاجمعین ریدی به داستان من دیگه؟:-D
زاااااارت!! باز این مهدی لانتوری چشم من رو دور دید:)))

من بهتره نقد نکنم . ولی بیخیال نوشتن این تگ نشو . مطمئنن بعد ها خوب میشه و میخندیم
پاسخ:
کجا بودی تو؟:-D

نقد کن راحت باش.
ادامه میدم خب:-D
راستش تصورم از یه داستان به قلم لانتوری چیز دیگه ای بود....یه کم تو لفافه تر(خیلی کم) با چند تا ابهام...جوری که مخاطبای کم سن و سال ترت متوجه منظورت نشن.و البته با نمک تر!

کلا خسته نباشی:))))


اگر دلت تعریف میخواد هم: وووووووووووووووووی میسی عجیجم خیلی خوشمل بود:p
پاسخ:
یه کم بیشتر بگو منظورتر:-D

اوووووق:-P
ببین پیشنهاد میکنم دیگه داستان ننویسی :))
شوخی کردم ولی ببین 
فازِ داستان ملوم نیود ! 
طنزه یا جدیه 
یه لحظه زوم میکردم که جدی بخونم یهو میرسیدم به یه جاش خندم میگرفت :))
درضمن داستان با هر حرفِ دیگه فرق داره 
به نظر من این حرفا مث عن و شاش و ریدن (:/) و این جور چیزا توی داستان جالب در  نمیاد ! حتی اگه بخوای طنز بنویسی ! 
حتی اگه میخوای طنز هم بنویسی باید یکم جدی بنویسی ! 
ولی طرح کلیش چیز باحالی بود 
پاسخ:
پاراگراف اول که خودت تو کامنت بعدت جواب دادی.
با پاراگراف دومتم کاملا موافقتم.
کاش اسمتم میذاشتی.
مرسی از نظرت.
عه تازه پست 9 رو دیدم که قرار بوده طنز باشه :/
خب الان باز از قبل ملوم بوده که قراره طنز باشه !
بیتر شد ! 
واسه اولین داستان خیلی خوب بود.
آخرش جالب بود. فکر میکردم رازش سر به مهر بمونه .

پاسخ:
ممنونم.
من همین دوروبر ها بودم بالای سر شما :)

نه خو بعدا در مورد داستان های کوتاه ات نظر میدم
پاسخ:
عه؟پس رو سقف مستراح بودی:))
مگه شما مستراحی؟! :))
پاسخ:
نخیر.من تو مستراح بودم:-P
احتمالا اونموقع که تو مستراح بودی من ترجیح دادم برم روی سقف مستراح ولی در کل من جام روی سر توئه
پاسخ:
سر دوس داری؟:-D
تو چیت دوست داشتنیه که سر ات دوست داشتنی باشه؟! :))
پاسخ:
پس چرا هی سر سر میکنی؟:-D
تو که بزرگتر کوچیکتری حالیت نی . گفتم بلکه اینطوری بفهمی که کلا امید ام قطع شد
پاسخ:
چه قد بزرگتری دیقن؟:-D
انقد دیقن
پاسخ:
پس اونقدی نیس که بری رو سرم.فوق فوقش برسی به نافم.
چپک خلی وقتی ازت بزرگترم هر چقدری باشه بالای سرت هستم
پاسخ:
خر.
هی من خواستم تو اون پست بالا بگم حیوونا !!! بعد گفتم نه گونا داری الان میرم میگم :))
پاسخ:
:)))برو بگو عقده هات خالی شه:-D
رفتم گفتم . الان حالم خوبه :))
پاسخ:
خب خداروشکر:-D
اسمم فرشاده 
نمیشناسیم
بضی وقتا میخونمت
خاموش ..
پاسخ:
در کل دمت گرم و مرسی واسه نظرت.
دوس نداشتم بی مزه بود
پاسخ:
ایشالا دفه بعد نمکشو بیشتر میکنم.
خو الا تو چرا رازشو فاش کردی؟؟؟:D

پاسخ:
اختیارشو داشتم:-P
من فک میکنم این یه طنز تلخه
به عنوان اولین داستان خوب بود نشون میده استعدادشو داری

پاسخ:
تقریبا.
ممنون.
خوشم اومد،قالب کلیش جالب بود،منتها به یه سری از حرکات و اعمال باید نامحسوس اشاره میکردی،ینی زهر تو باید میریختی ولی به نه به این شکل که مستقیما بگی ریدن یا خود ارضایی ،باید جوری این موارد رو مینوشتی که مخاطب به فکر فرو بره و برای هر کدومشون چنتا حدس و احتمال بذهنش برسه و هرچی که جلو تر میره احتمالاتش قوت بیشتری بگیرن.کلا جالب بود.از شروعت مشخصه که تو خونته.موفق باشی.
پاسخ:
مرسی.
خداییش خیلی کمکم میکنه این نقد،مطمئنم:)
لطق داری،و همچنین.
راستی یه چیز دیگه،سعی کن حاشیه بزنی به طرح کلیت ینی از اول اصل مطلبو که میری جلو یه خورده برو توی جاده فرعی اونقد برو که فرعیه ذهن مخاطبتو درگیر کنه و همین فرعی رو میکشونی تهش به جاره ی اصلی به طوریکه این فرعی انگار بخش لاینفک جاده اصلیت بوده،ینی از جااده ی اصای شروع میکنی و مخاطبو با جاده های فرعی به سمت مقصد هدایت میکنی...منظورمو گرفتی؟تو باید تا میتونی ذهن مخاطبو درگیر کنی،لقمه ی حاضر آماده نذار جلو مخاطبت.
پاسخ:
هوممم...اینم به چشم و بازم ممنون.
گرفتم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">